بورس باز است. استادمان را میگویم. در طی 4 ساعت اسمی آزمایشگاه، 45 دقیقه با تاخیر می آید، یک ساعت زود تمام می کند و این بین هم یک گوشه نشسته است و زل زده است به شاخص های بورس روی لپتاپش و همسرش که دانشجوی دکتری است و اسما TA، دارد تنهایی یا نهایتا با یکی دو تا از دانشجویان آزمایش ها را انجام می دهد و بقیه دانشجوها یک گوشه از آزمایشگاه نشسته اند و حرف می زنند. باور کنید دارم دقیق دقیق در مورد دانشگاه شهید بهشتی صحبت میکنم.
به گواه طول صوت های کلاس تئوری اش که ضبط شده اند، 3 جلسه 1 و نیم ساعته آخر را هر کدام فقط 33 دقیقه تدریس کرده. اشتباه نکنید، 33 دقیقه مفید نه، 33 دقیقه مفید و مضر! یعنی جمعاً 1 ساعت و 40 دقیقه تدریس به جای 4 ساعت و نیم. بقیه اش تاخیر بوده و تمام کردن کلاس زودتر از موعد. (مدیونید اگر فکر کنید زود تمام کردن به درخواست همکلاسی هایم بوده. از کمبود متریال قابل تدریس بوده)
در چنین شرایطی بعد از نا امیدی از تغییر یا تعویض استاد پس از 2-3 هفته، تصمیم گرفته ام آزمایشگاه هایش را که حضور و غیاب هم نمیکرده، نروم. این را بگذارید اینجا و مقایسه کنید با هفته ای 4 ساعت حضور در دانشگاه تهران به صورت مستمع آزاد که تهران دیده ها می دانند از شهید بهشتی تا دانشگاه تهران، حدود 1 ساعت راه رفت است و 1 ساعت برگشت. و کلی خستگی و سرپا ایستادن داخل اتوبوس. پس مدیونید اگر فکر کنید دلیل عدم حضورم عدم علاقه به علم و رشته و درس است. بلکه همه اش انزجار از اتلاف وقت توسط استاد ناکارآمد است.
حذفم کرده. قرار است در کارنامه ام صفر منظور شود. و می گوید به خاطر اهمیت ندادنم به کلاس. کاش می مُردم. با استاد راهنمایم صحبت میکنم. زنگ می زند بهش. با کلی منت قبول میکند از تصمیمش برگردد. آخرشم هم معلوم است 10-11ـی بدهد و از خجالت معدل کلم در بیاید.
فقط در ت نیست که جای جلاد و شهید عوض می شود. الهی اگر من خطاکارم؛ نبخش. اگر او خطاکار است؛ نبخش.
درباره این سایت